ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان قلب های عاشق

صداش منو از فکر و خيال درآورد : سلام .
جوابشو ندادم . فقط سرمو به معني سلام تکون دادم . صداي تق تق کفشاش رو اعصابم بود داشت ميومد سمتم . رمو ازش گرفتم .
( -: رها چي شده ؟
-: همش تقصير تو بود خانم منو دعوا کرد .
-: الان باهام قهري ؟
-: نه . ولي ازت ناراحتم ..)
سوره نشست رو صندلي جفت تختم و گلي که برام خريده بودو گذاشت وسط دستام . بهش يه نگاه کوچيک انداختم . دقيقا گل هاي مورد علاقه امو خريده بود . رز سفيد و قرمز . کاغذي که دورش بود سفيد رنگ بود . با ديدن گل .. بغض گرفتم . رومو چرخوندم سمت پيجره و گفتم :
براي چي اومدي ؟
خيلي ريلکس جواب داد :
اومدم دوستمو ببينم .
هه .... دوستي .....
-: خدا بيامرزش .
از صداش تعجب مباريد : کيو ؟
-: کيو نه چيو ؟
-: خب چيو ؟
رومو گرفتم سمتش و زل زدم تو چشماش و گفتم :
دوستي چندين و چند ساله مونو .
سوره با تعجب نگام کرد و گفت :
معلوم هست چي داري ميگي رها ؟
-: آره کاملا معلومه . اصلا وايسا ببينم تو با چه رويي بلند شدي اومدي اينجا ؟ چطوري روت شد ؟ چطور روت ميشه الان زل بزني تو چشمام و بگي معلوم هست از چي حرف ميزني ؟ خجالت نميکشي سوره ؟ هه ... چه واژه ي غريبيه واسه تو ...
سوره : اگه منظورت اون روزيه که با محمد تو کا ...
-: اسمشو رو زبون کثيفت نيار .
سوره : اگه منظورت اون روزيه که داشتم با آقاي سالاري توکافيشاپ حرف ميزدم بايد بدوني که در اشتباهي . اصلا مگه تو ميدوني داشتيم درمورد چي حرف ميزديم ؟ اول بفهم .. بعد قضاوت کن .
-: من همه چيو فهميدم . حکمم صدار کردم .
چشمامو دوختم به گلها و گفتم : حداقلش اينه که فهميدم نبايد به هر کسي اعتماد کرد و همه دار و ندارشو بهش بگه .
سوره : خانم قاضي .. من و آقاي سالاري داشتيم در مورد کار حرف ميزديم . چون بهم پيشنهاد داده بود که برم اونجا کار کنم تا از شر اون آرايشگاه نحس راحت بشم ...
پوزخندي م و گفتم : هه .. آفرين .. چه نامزد مهربوني دارم من .. چقدر خوب که به فکر هموطناشه . از بين اين همه آدم که دارن خودشونو به هر دري ميزنن تا شغل پيدا کنن اومده سراغ دوست من . چقدر عالي . فقط لازم نبود تو کافيشاپ حرف بزنين . تو شرکت قهوه هم هست . ميتونستي همونجا قهوه بخورين .
مکث کوتاهي کردم و گفتم : پاشو برو رد کارت . ديگه نميخوام چشمم تو چشمت بيفته . اگه هم دنبال کار بودي از همين بيرون که روزنامه بخر . مطمئن باش همه بهت احتياج دارن .
از جاش بلند شد و با غيظ گفت :
منتظر باش .. منتظر روزهاي بعدت . نوبت خنده ي منم ميشه .
-: باشه منتظر ميمونم .
رفت به طرف در . اما همين که ميخواست درو باز کنه گفتم :
گلتم ببر .
نگاه کوچيکي بهم کرد و يه پوزحند صدا دارم بهم زد و رفت بيرون . دسته گلو بلند کردم و نگاهش کردم . اينا گل هاي مورد علاقه ام بودن . زيبا ترين گل از نظر من. اما حالا زشت ترين شئ تو دنيا همينا بودن ...
اينا بوشون براي من خوشبوترين بو بود . اما حالا بوي فاضلاب ميداد . يه چيزي بدتر از اون .
گلو محکم پرت کردم سمت در و به اشکام اجازه ي بيرون اومدن دادم ..
لباسامو پوشيده بودم و منتظر بابا بودم .. خداروشکر تا چند دقيقه ي ديگه از شر اين بيمارستان راحت ميشدم . ديرو که بابا اومد پيشم. بغلم کرد و سرمو بوسيد .. براي من چقدر اين بوسه ارزشمند بود ...
در اتاق باز شد . محمد و بابا و مامان اومدن تو . مامان و بابا بوسيدنم و محمد هم يه چشمک کوچولو زد بهم . خنده ي آرومي کردم . انگار نه انگار 27 سالشه .. انگار يه پسر بچه ي دبيرستانيه ...مامان دستمو گرفت و از تخت اومدم پاين . دکتر گفته بود گچ پام بايد حدودا 3 هفته ي ديگه رو پام باشه . هميشه از ديدن اينجور عصا ها خندم ميگرفت . اما حالا مجبور بودم ازشون استفاده کنم . آروم يکيشو گذاشتم زير بغلم و با کمک مامان شروع کردم به راه رفتن . براي من راه رفتن باهاشون زياد سخت نبود . مامان در ماشينو برام باز کرد و کمکم کرد بشينم رو صندلي عقب . سرمو تکيه دادم به پشتي صندل و چشمامو بستم . مامان کنارم نشسته بود . بابا جلو و راننده هم محمد بود .
-: محمد ميشه يه چيزي بذاري گوش کنيم ؟
محمد : باشه .. الان ميذارم ..
دکمه پخشو زد . آهنگ شروع شد .

خيلي وقته دلم ميخواد بگم دوستت دارم،بگم دوستت دارم،بگم دوستت دارم
از تو چشماي من بخون که من تو رو دارم ، فقط تو رو دارم،بي تو کم ميارم
نبينم غم و اشکو تو چشمات،نبينم داره ميلرزه دستات
نبينم ترس توي نفسهات، ببين دوست دارم
منم مثل تو با خودم تنهام ،منم خسته از تمومه دنيام

منم سخت ميگذره همه شبهام ،ببين دوستت دارم
دوست دارم وقتي که چشماتو ميبندي ،با من به درداي اين دنيا ميخندي
آروم ميشم ببين ازغم و دلتنگي،بيا به هم بگيم دوستت دارم
دوست دارم من تو چشماي قشنگ تو ، دارم واست ميخونم اين آهنگ تو
هرچي مي خواي بگو ازدل تنگ او ، بيا بهم بگيم دوست دارم

آهنگ قشنگي بود ... ازش خوشم ميومد . لبخند زدم . از تو آينه هر از گاهي به من نگاه ميکرد . اين نگاه پر از آرامش بود . آرامش ... من عاشق آرامش چشماش بودم .

***
خبري از سوره نبود .. اين منو خوشحال ميکرد . نميتونستم بگم اون دوست منه . اون از دشمن هم براي من بدتره . خيلي بدتر ...
ديروز دکتر گچ پامو باز کرده بود . گفت خوب شده اما بازم کمتر فعاليت بکن ..
به لباسايي که دورم پخش شده بود نگاه کردم . مثل هميشه . يه مانتوي قهوه اي سوته رو انتخاب کردم با يه شلوار پارچه اي .. هنو ميترسيدم شلوار لي بپوشم . شال مشکيمو انداختم رو سرم و آروم از سر جام بلند شدم و رفتم سمت در خونه . محمد دم در منتظر بود . باورم نميشد .. همه چي جور شد ... همه چي ... اگه اون اتفاق نمي افتاد . 3 روز بعدش عروسيمون ميبود . اما به لطف سوره عروسيمون 1 ماه و خورده اي عقب افتاد . در ماشينو باز کردم و نشستم تو ماشين : سلام .
نگام کرد و گفت : به به .. جو جو خانم .. نيستت .. کم پيدايي .
خنديم و گفتم : صد بار گفتم اينطوري صدام نکن .
محمد : پس چجوري صدات کنم ؟
رومو گرفتم سمت پنجره و گفتم :
ميگي جو جو خجالت ميکشم .. نگو
آروم خنديد و گفت : ديگه خجالتو ببوس بذار کنار تازه اولشه گلم .
نگاهش کردم. چشمک زد و ماشنو به حرکت درآورد تمام مسيرو گفتيم و خنديديم .. ازش ممنون بودم که درمورد سوره چيزي ازم نمي پرسه .
رفتيم تو مغازه تا باس عروس انتخاب کنيم . نميخواستم لباسم سفيد باشه . اما افسوس که همه سفيد بودن ..
هر کدوم از اون يکي خوشگلتر بود . نگام چرخيد رو يکي از لباسا .. آه هموني بود که دنبالش بودم . رفتم سمتش و دقيقتر بهش خيره شدم . لباس نباتي رنگي بود که دامنش همونطور که هميشه دوست داشتم زياد پفي نبود . و ساده ميومد تا پايين و دنباله هم نداشت .. من عاشق لباساي ساده بود . فقط از پشت توري رو آورده بود گوشه ي لباس و گلش کرده بودن . بالا تنه اش هم آستين حلقه اي يقه هفت بود . عالي بود .. عالي . پروش کردم . محمد که خيلي تعريف ميکرد که عاليه و ماه شدي و همينو ميخريم . يه شنل رنگش هم خريديم که روش بپوشم و يه جفت صندل که پاشنه ي زيادي هم نداشت رو هم خريديم ... حلقه هم انتخاب کرديم . بازم يه حلقه ي ساده که دو رديف کوچولو روش نگين داشت و ست با حلقه ي محمد بود . کت و شلوار محمد هم يه کت و شوار مشکي براق بود که خودم انتخابش کرده بودم . يه کراوات سفيد که خط هاي مشکي توش بود هم خريديم .. فکرنميکردم خريدا اينقدر زود انجام بشه . برام بستني خريد و خورديم .. هر چي ميگفتم نه نميگفت .. واقعا که تو بهتريني محمد ..
بهترين ....
بهترين ........
صبحش ساعت هشت از خواب بيدار شدم . از شب قبلش عاطفه اومده بود خونمون تا باهام بياد آرايشگاه .. خداروشکر کردم که از سوره خبري نبود . کارتهايي که با عاطفه سفارش داده بوديمو ديدم . عالي شده بودن . کرم رنگ بودن . ديشب نيم ساعت چهل و پنج دقيقه اي با محمد حرف زدم .. گفته بود صبح ميره آرايشگاه ... بعدم ماشينو گل ميزنه و بعدم با فيلمبردار مياد ارايشگاه دنبال من .. داشتم از ذوق ميمردم . نفهميدم چطوري لباس پوشيدم و رسيدم آرايشگاه . وقتي به خودم اومدم که ديدم که زير دست اون خانمه بودم که فکر کنم 5 برابر خودم بود و همه وزنشو انداخته بود روم . دقيقا داشتم خفه ميشدم .


من چه فکرايي که نميکردم . با خوم گفته بودم روز عروسيم ميرم آرايشگاه خودمون و سوره منو آماده ميکنه اما اون اتفاقات باعث شد دوستي ما به هم بخوره . البته خودمم خيلي راضي بودم .راضي از اينکه فهميدم چه آدمي بود ..
ميخواستم ببينم اين آرايشگر که اين همه پول ازمون گرفت ميخواد چيکارمون کنه ...
صداش منو از فکر و خيال بيرون آورد :
پاشو لباستو بپوش .
آروم چشمامو باز کردم . با ديدن خودم دهنم باز موند . خدايا چيکار کرده . محشر شدم .
با جيغي که عاطفه زد سريع رومو گرفتم سمتش وگفتم :
درد .. چته ؟
گفت : دختر خودتو ديدي ؟ عالي شدي ...
دوباره خودمو تو آينه نگاه کردم . يه سايه هم رنگ چشمام زده بود پشت چشمام . و يه رديف باريک هم اکليل بالاش زده بود . رژ گوشتي رنگ زده بود به لبام . همون رنگ که خودم بهش گفته بودم . رفتم تو رختکنش و لباسمو به هزاربدبختي تنم کردم . البته نا گفته نماند عاطفه هم کمک کرد ...وقتي با لباس ديدم گفت :
واي دختر چي شدي ... من موندم اين محمد بدبخت چطوري ميخواد تا شب صبر کنه ؟
آروم زدم به بازوشو گفتم :
تو نگرانش نباش .. خودش ميدونه چيکار کنه .
با لحني که سعي داشت يکمي بهش دلسوزي بده گفت :
آخه نگرانشم .
گفتم : نگرانش نباش
رفتم نشستم رو صندلي تا موهامو درست کنه . يه چند باري موهامو گرفت و کشيد که باعث شد جيغ بزنم . آخه به خدا خيلي درد داشت . به عاطفه نگاه کردم داشت آرايش ميکرد . يه کت سفيد ساتن پوشيده بود با يه دامن مشکي از همون جنس .. واقعا خوش هيکل بود ...
-: آييييييييييييييييي . يواااااااااااش .
عاطفه برگشت سمتم و گفت : چت شد ؟
-: هيچي موهامو کشيد دردم اومد .
آرايشگره گفت : يکم تحمل کن الان تموم ميشه .
حالا خوبه خودم اينکارما . ميدونم حالا حالا ها مهمونتيم .
همونطور که حدس ميزدم چهل دقيقه بعد کارش تموم شد . بلند شدم و خودمو تو آينه نگاه کردم . اوهوم خوب شده بودم . از چند جهت ديگه خودمو نگاه کردم . آره عالي شده بودم . رفتم جفت عاطفه نشستم . شلنم تو دستش بود و سرشم تو گوشيش . بشکن زدم سرشو بلند کرد و موهامو ديد : وااااااااااااااي دختر ترکوندي . وجدانن خودتي ؟ اوف کارش عاليه ها .
-: آره خودمم . حداقل خوبه اين همه پول گرفت کارشخوب بود .
-: اوهوم . يادم باشه واسه خودمم بيام اينجا .
با دست راستم کشيدم تو سرش و گفتم : ايشالله .
صداي آرايشگره اومد : عروس خانم بيا که شوهرت اومد .
لبخند زدم و بلند شدم . چه واژه ي زيبايي بود ... شوهر ...

***
خدارو شکر عاقد قبول کرده بود بياد تالار . واسه همين مسئله اي نداشتيم . نگاه کردم به قرآني که توي دستم بود . يه نگاه زير چشمي هم به محمد انداختم . از حرکت ريز لبهاش فهميدم که داره قرآن ميخونه .
-: عروس خانم وکليم ؟
چشمامو بستم و با لذت گفتم :
با اجازه ي پدر و مادرم بله .
صداي کل مامان اول از همه شنيده شد . بعد از گرفتن بله از محمد عاقد تبريک گفت و بعد از گرفتن امضاها از تالار رفت . به محمد نگاه کردم با همون لبخند خوشگلش داشت نگاهم ميکرد . نميتونستم زير نگاهش دووم بيارم مطمئن بودم کار دست خودم ميدم . سرمو انداختم پايين . حلقه رو با ظرافت دستم کرد و بوسه اي هم روي دستم زد . همين يه بوسه کافي بود تا داغ بشم از حرارت بوسه اش بسوزم . منم حلقه رو دستش کردم و يه نگاه کوچيک بهش انداختم . چيکار کنم دست خودم نبود .. شاد اين عسلي که ازانگشت محمد خوردم از هر عسلي شيرينتر بود . شيرينيه عشق ...
رفتيم تو تالار همه در حال درق و پايکوپيبودن . نشستيم تو جامون .
بعد از دو تا آهنگ حديث و نرگسو ديدم که داشتن ميومدن سمتم . خدارو شکر که اينا مثل سوره نبودن ....
خدا روشکر ..
حديث از همون فاصله با همون صداي جيغ جيغوش گفت :
وااااااااي رها .
و دويد سمتم و بغلم کرد و بوسيدم و گفت :
خوشبحالت دوستم .. منم ميخوام عروس شم .
-: ايشالله . دو هفته ديگه عروس شي .
جيغ زد و گفت : جونه من ؟ ايشالله که نفست خيره .
نرگس زد به بازوي حديث و گفت : ببند . يه جور ميگي انگار داري ميترشي .
حديث : اين چه حرفيه ديونه ؟ دارم دعا ميکنم .
رو کرد به من و گفت :
رها جون دست راستت تو سر من و نرگس و لاله .
خنديدم و با دستم تو سرشون کشيدم و گفتم: اينم برا شما .
مکث کردم و گفتم : لاله کو ؟
با نگام تالارو گشتم . اوه اوه . ديدمش . خندمو قورت دادم و گفتم :
اوناهاش .
حديث و نرگس برگشتن و پشت سرشونو نگاه کردن .
نرگس : وااااااااااااي .. خدا شانس بده .
حديث : حالا کي هست ؟
گفتم : محسنه .
اينبار حديث گفت : ايول بابا . چه برادر شوهري داري .. مجرده ديگه ؟
با ضربه اي که نرگس زد تو پهلوش داد زد و گفت : آي وحشي . سوراخم کردي .
نرگس : خو آدم نيستي . مجبورم دست به خشونت بزنم . اصلا بيا بريم .
حديث گفت : بريم ببينيم ميتونيم يکيو تور کنيم يا نه .
نرگس : حديييييييييييييييييييث .
خنديديم . رفتن سمت صندلياشون . از شوخيايي که ميکرد خوشم ميومد . دختر باحالي بود .
دست محمدو رو دستم احساس کردم . نگاهش کردم . برق تو چشماش ديوونم کرد : پاشو نوبت ماست .
لبخند زدم و همراهش بلند شدم و رفتيم پايين . تا ايستاديم وسط چراغا خاموش شد . و آهنگ پخش شد . عصبي شدم حالا خوبه صد بار گفته بوديم بهش آهنگ خارجي نذاره . اما خب بيخيال . همينم خوبه ..
به دست محمد که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم آروم دستمو به سمتش گرفتم ودستشو گرفتمتو دستم و رفتم تو آغوشش . لباشو به گوشم نزديک کرد و گفت :
يه چيزيو ميدونستي ؟
-: چيو ؟
-: خيلي ميخوامت .
آروم خنديدم و گفتم : ما بيشتر .
اينقدر در گوشم حرف زد تا آهنگ تمام شد و از هم جدا شديم . بعد از اينکه دستمو به دست محمد دادن سوار ماشين شديم و به طرف خونه حرکت کرديم . واسه من که ديگه جوني نمونده بود نميدونم اينا چقدر انرژي دارن که هنوز خسته نشدن . بالاخره نخود نخود کردن و رفتن خونه هاشون و من و محمد هم رفتيم به آشيونه ي عشقمون ...

درو با کليدش برام بازکرد و ايستاد تا برم تو . صندلامو از پام درآوردم و رفتم تو . پشت سرم وارد شد و درو بست . با اشتيق داشتم به خونه نگاه ميکردم فکر نميکردم اينقدر خوب بشه . مبلاي سفيدمون روبروي تلوزيون بودن . وسط هم يه قاليچه سفيد . بيشتر وسايل سفيد بود . همون رنگي که عاشقش بودم . برگشتم سمت محمد و گفتم:
فکر نمي کردم اينقدر خوب بشه .
با اشتياق نگام کرد و گفت :
قابلتو نداره خانوميه من .
لبخند زدم و گفتم :
بريم بخوابيم . خيلي خوابم مياد .
گفت : نگو که ميخواي بخوابي .
-: ميخوام بخوابم خسته ام .
-: رهـــــــــــــا ؟
يه جوري گفت رها که اگه ميگفت خودتو بنداز تو دره هم قبول ميکردم . اينم نقطه ضعفمونو پيدا کرده بود .
-: چيـــــــــــــه ؟ بخدا خسته ام .
يکمي مکث کرد و گفت : خيليه خوب . الان خستگيت در ميره .
با يه حرکت از رو زمين بلندم کرد . جيغ زدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم : محمد ؟ تورو خدا بذارم زمين ميترسممممممممم ..
خنديد و گفت : اووووووي . تو که ترسو نبودي .
-: چيکار ميکني ؟ خوابم مياد ... محمد ؟
-: واااااااي چند دقيقه وايسا .
در اتاقو باز کرد و داخل شد . اتاق هم سفيد بود . تخت سفيدمون اول از همه نظرارو جلب ميکرد . به گلايي که روش ريخته بود نگاه کردم و گفتم :
چه نازن .
-: گلا ؟
-: آره .
-: من ريختمشون رو تخت .
نگاهش پر از شيطنت بود .
-: چي ميخواي ؟
با شيطنت گفت : اول از همه بوس .
اخم کردم و گفتم : بي ادب .
خنديد و گذاشتم رو تخت . و کتشو درآورد و کنارم دراز کشيد و گفت :
يعني نمي بوسيم ؟
-: نه . لوس ميشي .
-: نميشم .
و قبل از اينکه بذاره حرفي بزنم لباشو گذاشت رو لبام . اجازه ي هر گونه حرف زندني رو ازم گرفت . چرا دروغ بگم ؟ خودمم ميخواسمتمش . با تمام وجودم . دستمو آوردم بالا و دور کمرش حلقه اش کردم . دستش که به طرف لباسم رفت يکمي دودل شدم اما ديگه کار از کار گذشته بود . چشماي خمارشو باز کرد و گفت : رها ؟
-: جانم ؟
-: قسم به قلب هاي عاشقمون که تا عمر دارم و قلبم ميزنه عاشقت ميمونم . مطمئن باش .
سرمو به سرش نزديک تر کردم و گفتم : مطمئنم .
و اينبار خودم لبهامو گذاشتم رو لبهاش ...

پايان
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس